-
۴ ۴ B
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1382 00:48
با امروز روزه پنجم ِ که تو خونه تنهام. این تلفن که روزی هزار بار زنگ می زد چند روزه ساکت شده، فقط چند بار مامانینا زنگ زدن، گفتن کارشون تا دو هفته دیگه طول می کشه ! آشپزخونه پره از ظرف های کثیف. آخه من که تا حالا توعمرم یدونه ظرفم نشستم چیکار کنم با این همه ظرفِ کثیف ؟ اون روزه اول پیش خودم گفتم آشپزی که سخت نیست، چند...
-
۳ ۴ C
دوشنبه 6 مردادماه سال 1382 09:17
سلام این چند روز که بلاگ اسکای اومده ( ولی بدون امکان نظر دادن و خوندن آرشیو) من با Email سعی کردم نظر بدم. البته امیدوارم شما مثل من Mail box تون همیشه پر نباشه و نظرهای منو دیده باشین. منم به خاطره اینکه بتونم نظرهای شما دوستای خوبم و ببینم یدونه آی دی ِ ایمیل درست کردم که اگه خواستین میتونیم از اون طریق با هم...
-
۲ ۴ D
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 14:41
آموختن آسان نیست....، خستگی هر آن در کمین است. آزرده می شوی، احساس شکست می کنی. شک می کنی که رها کنی و بگذری، می خواهی برکناره روی و وانمود کنی که اتفاقی نیفتاده. اما نه.... تو بازنده نیستی ، یک مبارزی. پیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم. باید بگرییم تا بتوانیم روزی بخندیم. باید آزرده شویم تا روزی توانمند...
-
۱ ۴ E
شنبه 4 مردادماه سال 1382 13:42
کاش پنجره ای می ساختم، پنجره ای که همه ی آدم ها دنیا رو از پشت اون نگاه کنن. حتما اون دنیایی که از پشته پنجره پیداست مثل این دنیا پر از غم و غصه نیست، تو اون دنیا دشمنی بی معناست، عشق و دوستی به معنای حقیقی خود هستند و هیچ دلی توسط دلی دیگر شکسته نمی شود. اما نه! دل ِ من اگر نشکند پس چگونه درک خواهد شد؟ کسی نمی تواند...
-
۰ ۴ F
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 13:05
امان از دست این استادها، وقتی نمی خوای ببینیشون همیشه جلوی چشمتن ولی برعکس وقتی باهاشون کارداری غیبشون می زنه. بدتر از اون وقتی نمره ها رو می زنن یکیشونم نمیشه پیدا کرد، انگاری آب میشن میرن تو زمین! اون روز رفتم نمره ها رو زده بودن. جاتون خالی کلی ورزش کردم از بس پشت این پنجره و اون پنجره، این طبقه و اون طبقه دویدم و...
-
۹ ۳ G
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 03:45
سلام، من اومدم خیلی ممنون از حرف های قشنگتون دلم واسه وبی جون و شما دوستای خوب و مهربونم تنگ شده بود کم کم وبلاگِ خونم داشت کم می شد × × × × × × اون متن پایین خیلی قشنگِ اگه میخواین همش و بخونید اینجا کلیک کنید
-
۸ ۳ H
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 22:42
دیروز با هم بودیم، کتاب فروشی، یادته؟ ولی حالا چی؟ تو رفتی و من و تنها گذاشتی یادمه همیشه تو کلاس ما رو باهم اشتباه می گرفتن، فقط به خاطر اینکه اِسمامون مثل هم بود آرمین قالب وبلاگت امروز تموم شد. خیلی قشنگ شده کاش بودی و می دیدیش آخه چرا وقتی از خیابون رد می شدی مواظب نبودی چرا باید اون نامرد تو رو اونجا با ماشین...
-
۷ ۳ I
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 15:03
وای خدا بازم صبح شد و من هنور بیدارم . از وقتی ترم تموم شده شدم مثل جغد، شب ها بیدارم و روزها تا لنگ ظهر خواب، فکر کنم دارم می میرم همش به خودم میگم امشب تا صبح بیدار می مونم صبح هم نمی خوابم تا شاید فرداش برنامه خواب و بیداریم بشه مثل آدم ها سرگرمیم این شده که تمام وبلاگ های شما دوستای عزیزم و از اون اول تا آخرشو...
-
۶ ۳ J
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 13:54
یادش بخیر انگارهمین دیروز بود که رفتم اول دبستان، هیچ وقت یادم نمیره. من دوسال کلاس اول رفتم آخه یک پسر خاله دارم که 6 ماه از من بزرگتره اون موقع که اون می خواست بره کلاس اول یادمه منم همش گریه می کردم و بهونه می گرفتم که چرا اون یک سال زودتر از من میره مدرسه. از اونجایی که مدیرِ دبستانمون با بابام دوست صمیمی بودن من...
-
۳ ۵ K
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 01:39
جاده زندگی ... جاده ای که انسان محکوم به عبور از آن است. جاده ای با مسیرها و یا بهتر بگویم بیراهه های رنگارنگ ! بیراهه هایی که همچون سرابی انسانها را به سوی خود میکشد تا در خود غرق کند، ولی انسانی پیروز است که به بیراهه های زندگی اش پا نگذارد! پس بنا به این تعریف هر کدام از ما ممکن است در چندین برهه زمانی از زندگیمان...
-
۴ ۳ L
شنبه 21 تیرماه سال 1382 05:38
وقتی یک چیزی و که برات خیلی ارزش داره از دست میدی، نا امید میشی ولی تا ازدستش ندی قدرش و نمیدونی در مقابل وقتی دوباره بدستش میاری، خیلی ذوق زده میشی حالا تازه داری ذوق میکنی ، که دوباره از دستش میدی. اینجاست که دیگه این شکلی میشی این اتفاقیه که دیروز واسه من افتاد باعث شد من اینهمه از میشی تو جمله های بالا استفاده کنم...
-
۳ ۳ M
جمعه 20 تیرماه سال 1382 00:52
این روزها غریبه ها، خودی ترن آدم رو انگاری، بیشتر می خرن این روزها آدمها، ماشینی شدن قلب ها از آهن و فولاده و بس عوضش معرفت ها، چینی شدن این روزا رنگ و وارنگن آدمها بیخودی، با هم می جنگن آدمها
-
۲ ۳ N
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 19:01
روشنایی حقیقی آن است که از درون آدمی پرتو افشانی کند. این روشنایی رازهای روح را بر روح آشکار می کند و به آن امکان می هد در زندگی شادمانی کند، و به نام جان ِ هستی آواز بخواند. حقیقت مانند ستارگان آسمان است که جز از ورای ظلمت شب دیده نمی شوند. حقیقت مانند تمامی زیبایی های زندگی است، که خود را نشان نمی دهد جز به آن هایی...
-
۱ ۳ S
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 14:29
قصه ی دل کندن من، از عبور یک غریبه سرگذشت روزگار، سوت و کور یک غریبه قصه ی بودن و رفتن، تا ابد همسفرم شد وقتی که آیینه پر شد، از حضور یک غریبه می گذرم از شب و باور می کنم که تمام غصه ها پر از غمه باز دوباره جای زخم ِ بی کسی روی قلبم چشم به راه مرهم ِ می گذرم از تو که اون غریبه ای اون که تنهاییم و زیره پا گذاشت آیینه...
-
۰ ۳ P
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 00:35
زندگی یک صبح بهاریست اگر دوستی داشته باشی کسی که با او راه بروی با او حرف بزنی به جانبش رو کنی زندگی یک صبح بهاریست اگر دوستی داشته باشی تا کمی آفتاب را با او قسمت کنی، که ترا یاری دهد پس حالا و همیشه ترا یاری است اون پایین و ببینید قشنگه http://www.sharemation.com/armiin/Morghe%20khanande.htm
-
۲۹ ۰
یکشنبه 15 تیرماه سال 1382 00:03
کامپیوتر زن است یا مرد؟ کلیه دختر ها جنس کامپوتر را به دلایل زیر مرد اعلام می کنند: 1- وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم که بدون آن قادر به انجام کاری نیستیم. 2- با آنکه داده های زیادی دارند، نادانند 3- قرار است مشکلات را حل کنند، ولی در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند. 4- همین که پایبند یکی از آنان شدید، متوجه می...
-
۲۸ ۰
شنبه 14 تیرماه سال 1382 00:34
برویم جاده روبروی ماست. امن است من آن را آزموده ام- این گام های من آن را آزموده اند- قدم واپس مکشید. کاغذها را بگذارید که نانوشته بمانند بر میز، و کتاب ها را بر طاق خانه رها کنید، برنگشوده. بگذارید که ابزار به کارگاه بماند و پول ها را کسب نشده واگذارید. بگذارید مدرسه ها را، و آموزگاران را که فریاد کنند، جه باک! واعظان...
-
۲۷ ۰
جمعه 13 تیرماه سال 1382 03:30
مهربانی یعنی آن عمل صمیمانه . . . چیزی فراتر از لبخندی دوستانه . . . که به انسانی در این جهان آسایش تحفه می دهد . . . و این زندگانی را ارزشمند می کند . . . شاید که ارزانیِ اقبالی باشد . . . یا که حتی بخشی از یک سکه ی یک تومانی . . . یا خدمتی کوچک که سخاوتمندانه عرضه می شود . . . شاید کسی آن را تقاضا کند . . . یا که...
-
۲۶ ۰
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 00:21
بعضی وقتها دوست دارم یک گوشه تنها بشینم و فکر کنم، اونقدر فکر کنم تا همونجا خوابم بگیره. به اینکه چرا آدم ها اینقدر ستمگر و ظالم شدن، اون روزِ اول چیزی به اسم ظلم نبود، این ما بودیم که بانی بوجود آمدن اون شدیم. هرکی از راه رسید این آتیش مخوف و شعله ورتر کرد، تا اینکه امروز به جایی رسیدیم که به خاطره خواسته های خودمون...
-
۲۵ ۰
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 00:11
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می گذارم و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول...
-
۲۴ ۰
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 13:58
این Sharemation.com روزی سه بار serveresh خراب میشه اگه اومدین دیدین وبلاگ یجورایه مقصر اینه! خیلی خوشحال میشم اگه یک جای خوب و برای Upload کردن بهم معرفی کنید (مِر 30 )
-
۲۳ ۰
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 20:19
سلام اومدم بگم هستم غیبت که برام نزدین ! بالاخره امتحانام هم تموم شد Felan bye
-
۲۲ ۰
جمعه 6 تیرماه سال 1382 16:50
وقتی تو نیستی نه هست های من چنان که بایدند، نه بایدها مثل همیشه آخر ِحرفم، و حرفِ آخرم را با بغض می خورم عمریست لبخندهای لاغر ِ خود را در دل ذخیره می کنم، باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم، روزی بنام روز ِ مبادا نیست! آن روز هرچه باشد، روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه...
-
۲۱ ۰
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 18:27
اون روز پشت میز نشسته بودم. به خودم گفتم درس و کتاب باشد برای وقتی دیگر . فعلا می خواهم در دفترم از خط خطیهای این میز و آن دیوار بنویسم .بسیار آمده اندو پشت این میز نشسته اند ، چون من و نقشی بر این دیوار ومیز زده اند و یا شاید جمله ای قصار یا یادگاری از بودن . می خواهم همه اینها را در دفترم بنویسم و با خود ببرم . شاید...
-
۲۰ ۰
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 21:17
عزیزم غصه نخور، زندگی با ماست اگه باختیم امروز و، فردا که برجاست توی این شبِ سیاه مه گرفته نگاه کن خورشیدی ، از اون دورها پیداست عزیزم دنیا همین جور نمی مونه یک روز آخر میشکنه، خواب زمونه عزیرم شب همیشه، شب نمی مونه صبح میشه، آفتاب میاد رو بوم خونه عزیزم دنیا گلستون میشه یک روز هرچی مشکل باشه آسون میشه یک روز مهربونی...
-
۱۹ ۰
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 00:14
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد در زمستان دشت کاغذ ها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطره های الماس...
-
۱۸ ۰
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 00:11
فرض کنید تو خونه نشستین تازه داره حواستون جمع میشه که امتحان بعدی و بخونید، که یهو تلفن زنگ می زنه! ا ه ه ه ه ه ه ه بازم صدای این در اومد. این تلفنِ از صبح تا حالا 1000 بار زنگ خورده که 999 تاش یا مزاحمی بوده یا اشتباهی. چیکار می کردین بازم می رفتین برش دارین؟! این بلایی که اون روز سره من اومد رفتم تلفن و برداشتم، بهش...
-
۱۷ ۰
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 22:16
سلام من اومدم امتحانم هم خوب شد
-
۱۶ ۰
جمعه 30 خردادماه سال 1382 06:23
سلام اول می خوام از همه کسانی که میان وبلاگ و می خونن تشکر کنم و بگم که خیلی دوستتون دارم باور کنید وقتی نظراتتون و می خونم خیلی خوشحال میشم. پس اگه تا امروز نظر نمی دادین سعی کنین بدین. دوم اومدم بگم که من تا سه شنبه نیستم ،اگه می بینید وبلاگ Update نشده ببخشید آخه امتحان فیزیک دارم نمی تونم بیام. پس تا سه شنبه...
-
۱۵ ۰
جمعه 30 خردادماه سال 1382 02:55
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهان خانه عشقم گل یاد تو درخشید. باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی باهم از آن گوچه گذشتیم. پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی...